توانمندیهای هیپنوتیزم
آلادين (2007) 19(نوزده) توانمندي مرتبط با هيپنوتيزم را فهرست کرده است:
در ذيل آن تکنيکهايي که توانمنديهايي به هيپنوتراپي اضافه ميکنند و بطور تجربي حمايت
ميشوند، فهرست شدهاند.
هيپنوتيزم نيرويي به درمان اضافه ميکند: وقتي هيپنوتيزم بطور مناسب استفاده شود، نيرويي به درمان اضافه ميکند و مدت زمان درمان را کوتاه ميکند (دنگرو، 1973). تغييرات سريع به دگرگونيهاي روانشناختي، رفتاري، هيجاني و شناختي ببار آورده شده به هيپنوتيزم نسبت داده ميشود (دي پيانو و سالزبرگ، 1986). هيپنوتيزم درمانگران معمولاً چنين تغييرات سريعي را در بيمارانشان مشاهده ميکنند که اجمالا توسط ياپکو (2003، ص. 106) اينطور مستند شده است: من با افراد بسياري کار کردهام که در زمانيکه تجربه معمولشان از خودشان تجربه درد و نااميدي بود، به خاطر اينکه در يک جلسه، فرصتي براي تجربه خودشان بعنوان فردي آسوده، راحت و مثبت داشتند واقعا از سر شوق و آسودگي گريه ميکردند.
هيپنوتيزم بعنوان يک دارونماي قوي کار ميکند: براي اکثر بيماران، هيپنوتيزم بعنوان يک دارونماي قوي کار ميکند. لازاروس (1973) و اسپانوس و باربر (1974، 1976) شواهدي ارائه كردهاند مبني براينکه رويههاي القاء خلسه هيپنوتيزمي براي آن بيماراني که به کارآمديشان اعتقاد دارند سودمند هستند. شواهد قابل توجهي وجود دارد مبني براينکه نگرشها و عقايد مثبت بيماران درباره يک درمان ميتواند هم در موقعيتهاي پزشکي و هم در موقعيتهاي روان پزشکي يک تاثير درماني عميقي داشته باشد (هرينگتون، 1997). چنين مشاهداتي کيرچ (1985، 2000) را به سمت ايجاد يک مدل اجتماعي شناختي از هيپنوتيزم هدايت کرد، اين مدل بعنوان نظريه (مجموعه پاسخ) شناخته ميشود. کيرچ شواهد تجربي قابل ملاحظهاي براي حمايت از اين فرضيه ارائه کرد که اثر مثبت هيپنوتيزم ناشي از انتظار مثبت بيمار است. بااين وجود، مطالعات مربوط به فقدان حس درد القا شده با هيپنوتيزم که توسط گلداستين و هيلگارد (1975) و اشپيگل و آلبرت (1983) انجام شدند بطور آشکار نشان ميدهند که کاهش هيپنوتيزمي درد ناشي از پلاسيبو، ايمن سازي در مقابل استرس يا تغييرات در سطح اندورفين نيست. بعلاوه، ادبيات پژوهشي روبه رشدي وجود دارد که شواهد تجربي براي اثربخشي هيپنوتيزم درماني با طيفي از اختلالات پزشکي و روان پزشکي فراهم ميکنند (لين و همکاران، 2000؛ لين و کيرسچ، 2006؛ ياپکو، 2003). خواه هيپنوتيزم با اثر دارونما کار کند يا با پاسخهاي رفتاري و فيزيولوژيکي، درمانگر حساس ميتواند جهت افزايش عوايد درماني، فضاي صحيحي براي سرمايه گذاري روي اثرات اميد و تلقين پذيري خلق کند (اريکسون و روسي، 1979). کيرچ (1999، ص. 216) تاکيد ميکند اثر دارونما، بشرطي که بدون فريب فراخوانده شود، چيزي نيست که بشود از آن اجتناب کرد. در عوض، درمانگران بايد تلاش کنند اثر اين مکانيزم روانشناختي قدرتمند را به حداکثر برسانند.
هيپنوتيزم مقاومت را ميشکند: ميتوان براي شکستن مقاومت بيمار پيشنهادات هيپنوتيزمي غيرمستقيمي ارائه کرد (اريکسون و روسي، 1979). براي مثال، بعنوان يک راهبرد درماني براي رسيدن به اجابت، ميتوان به يک بيمار نافرمان دستور داد (بطورمتناقض) به مقاومت ادامه دهد.
هيپنوتيزم يک پيوستگي درماني قوي پرورش ميدهد: تجربه هيپنوتيزميمکرر يک پيوستگي درماني قوي ايجاد ميکند (برون و فروم، 1986). القاء ماهرانه تجارب مثبت، بويژه وقتي بيماران احساس ميکنند آنها از منابعي در درون خودشان آشکار ميشوند، به بيماران اعتماد بيشتري به تواناييهاي خودشان ميدهد و به پرورش اعتماد در رابطه درماني کمک ميکند.
هيپنوتيزم انتقال سريع را تسهيل ميکند: بخاطر دسترسي بيشتر به روياها، خاطرات و هيجانات در جريان القاء هيپنوتيزمي، تظاهرات انتقالي کامل ممکن است خيلي سريع در جريان مرحله اوليه هيپنوتيزم درماني رخ دهند (برون و فروم، 1986). چنين انتقالي پيوستگي درماني را تقويت ميکند.
هيپنوتيزم آرميدگي عميقي القاء ميکند: هيپنوتيزم آرميدگي را القا ميکند؛ آرميدگي در کاهش اضطراب موثر است و براي بيماران فکر کردن و بحث کردن درباره موادي که قبلاً از مواجهه با آنها بسيار مضطرب ميشدند را آسان تر ميسازد. گاهي اوقات بيماران مضطرب و برانگيخته قادر نيستند به افکار و هيجانات ناسازگارانه شان اشاره کنند. ولي وقتي آنها چشم هايشان را ميبندند و آسوده ميشوند، بنظر ميرسد بسياري از همين افراد از افکار و احساساتشان آگاه تر ميشوند. هيپنوتيزم همچنين از طريق آرميدگي حواسپرتي را کاهش ميدهد و توانايي براي تمرکز را به حداکثر ميرساند، کاري که يادگيري مواد جديد را افزايش ميدهد. تجربه آرميدگي بطور ويژه براي بيماراني مفيد است که اضطراب همبود دارند. براي مثال، بسياري از بيماران افسرده اضطراب را نيز تجربه ميکنند؛ تقريباً 50-76% از افسردهها اختلال اضطرابي همبودي دارند (دوزويس و وسترا، 2004).
هيپنوتيزم، (خود) را توانمند ميکند: توانمندسازي خود ديدگاهي است که بموجب آن پيشنهادات مثبت براي خود تکرار ميشود، عقيده بر اين است که اين پيشنهادات در ذهن ناهشيار تعبيه خواهند شد و يک تاثير خودکاري روي احساسات، افکار و رفتار اعمال خواهند کرد. توانمندسازي خود بمنظور افزايش اعتماد بنفس و ارزش خود بيمار، در هيپنوتيزم درماني ترکيب ميشود (هيپ و آراويند، 2002). آلادين (1992) خاطر نشان کرده است که افسردهها تمايل دارند به خود هيپنوتيزميمنفي (NSH) مشغول شوند و آروز (1981، 1985) NSH را مخرج مشترک همه مشکلات روان زاد درنظرميگيرد. اخيراً، نولن- هوکيسما و همکارانش (براي بازبيني نولن- هوکيسما، 2002 را ملاحظه کنيد) شواهدي ارائه كردهاند مبني براينکه افرادي که در پاسخ به خلقهاي غمگين يا افسرده شان تاحد زيادي نشخوار ميکنند خاطرات تحريف شده و منفي تري از گذشته، حال و آينده دارند. سپس اين نشخوارکنندهها يا انديشه کنندههاي خلقي بطور فزايندهاي در تفکر شان منفي و نااميد ميشوند، عاملي که به نشانههاي افسردگي منجر ميشود. پيشنهادات توانمندسازي خود براي مواجهه با NSH پيشنهاد ميشوند. آلادين و هيپ (1991، ص. 58) توانمندسازي خود را بعنوان يک “شيوهي بهره برداري از تجربه مثبت هيپنوتيزم و رابطه درمانگر- بيمار بمنظور ايجاد احساسات اعتماد و خوش بيني و يک تصوير خود بهبوديافته” درنظر ميگيرد.
هيپنوتيزم تفکر واگرا را تسهيل ميکند: هيپنوتيزم با به حداکثر رساندن آگاهي در چندين سطح از کارکرد مغز، با به حداکثر رساندن توجه و تمرکز و به حداقل رساندن حواسپرتي و تداخل ديگر منابع محرک، تفکر واگرا را تسهيل ميکند (توسي و بيسايدن، 1984). بعبارت ديگر، از طريق عملياتهاي واگرا ظرفيت بالقوه براي يادگيري جايگزينها افزايش مييابد. هيپنوتيزم توجه را بسمت تجارب گستردهتر جهت ميدهد. هيپنوتيزم يک چارچوب ذهني فراهم ميکند که در آن توجه ميتواند بسمت تجربه گستردهتر مانند احساسات گرمي، شادي يا مانند آن جهت داده شود. هيپنوتيزم وسيلهاي براي کاوش و بسط تجربه در گذشته، حال و آينده ايجاد ميکند. چنين راهبردهايي ميتوانند تفکر واگرا را تقويت کنند و بازسازي واقعيتهاي کج کار را تسهيل کنند. هيپنوتيزم امکان درگيري نيمکره غير غالب را فراهم ميکند. هيپنوتيزم امکان ورود به پردازش شناختي نيمکره راست مغز (در راست دستها) را فراهم ميکند، اين نيمکره به اطلاعات تجربي و هيجاني دسترسي دارد و آنها را سازماندهي ميکند. بنابراين هيپنوتيزم را ميتوان براي آموزش بازسازي فرايندهاي هيجاني و شناختي که تحت تاثير نيمکره مغزي غيرغالب هستند بکار برد.
هيپنوتيزم امکان دسترسي به فرايندهاي ناهشيار را فراهم ميکند: هيپنوتيزم امکان دسترسي به فرايندهاي روانشناختي زير آستانه آگاهي را فراهم ميکند، بنابراين ابزاري براي بازسازي شناختهاي ناهشيار تهيه ميکند.
هيپنوتيزم امکان يکپارچه سازي کارکرد قشري را فراهم ميکند: هيپنوتيزم وسيلهاي فراهم ميکند که بموجب آن کارکرد قشري و زير قشري قابل دست يابي و يکپارچه ميشود. از آنجا که سطح زير قشري جايگاه هيجانات است، دسترسي به آن مدخلي براي سازماندهي هيجانات اوليه فراهم ميکند.
هيپنوتيزم شرطي سازي تصويرسازي ذهني را تسهيل ميکند: هيپنوتيزم مبنايي براي آموزش/شرطي سازي تصويرسازي ذهني فراهم ميکند. وقتي بيمار هيپنوتيزم ميشود قدرت تصويرسازي ذهني افزايش مييابد، احتمالاً به اين خاطر که هيپنوتيزم، تصويرسازي ذهني و احساس، همگي توسط نيمکره راست مغز ميانجيگري ميشوند (لي و فريمن، 1984). بنا به دلايل زير ميتوان تحت هيپنوتيزم از تصوير سازي ذهني استفاده کرد: 1- حساسيت زدايي منظم (در تصويرسازي ذهني بيمار سازگاري با موقعيتهاي مشکل در محيط طبيعي را تکرار ميکند) 2- بازسازي فرايندهاي شناختي در سطوح مختلف آگاهي يا هشياري 3- کاوش گذشته دور 4- جهت دهي توجه به سمت تجارب مثبت. طبق نظر بوتين (1978)، منطق استفاده از هيپنوتيزم اين است که هيپنوتيزم تصوير سازي ذهني و بازسازي شناختي را تقويت ميکند. لازاروس (1999، ص. 196) مينويسد: بنظر ميرسد در گفتگوي باليني، استفاده از کلمه هيپنوتيزم و کاربرد تکنيکهاي هيپنوتيزميمختلف اثر روشهاي تصوير سازي ذهني را روي مراجعان مستعد افزايش ميدهد. همچنين بنظر ميرسد آنها قدرت اکثر پيشنهادات را زياد ميکنند. بنظر ميرسد وقتي بيماران تلقين پذير تحت هيپنوتيزم” صحنه مختلف را مجسم نميکنند، يک تاثير صادقانه تري براي مراجعان وجود دارد.
هيپنوتيزم روياها را تحريک ميکند: هيپنوتيزم ميتواند روياها را تحريک کند و درک و يادآوري روياها را افزايش دهد (گلدن، داود و فريبرگ، 1987). القاء رويا وسيله ديگري براي کشف افکار، خيال پردازيها، احساسات و تصاوير ناسازگارانه ناهشيار فراهم ميکند.
هيپنوتيزم خلق و خوي مثبت را القاء ميکند: تحت هيپنوتيزم ميتوان به آساني خلق و خوي مثبت يا منفي را القاء کرد و بنابراين از طريق تکرار ميتوان به بيمار راهبردهايي براي کنترل احساسات منفي يا ناخواسته آموزش داد.
القاء خلق و خو همچنين ميتواند يادآوري را تسهيل کند: بروور (1981) شواهدي ارائه کرده است مبني براينکه هنگام تجربه خلق همرويده (خاطره وابسته به حالت خلقي) فقط ميتوان مواد خاصي را يادآوري کرد. تحقيق بروور در مورد خاطره وابسته به حالت خلقي او را به سمت پيشنهاد نظريه شبکه تداعي هدايت کرد؛ اين نظريه تصريح ميکند: 1- يک هيجان بعنوان يک واحد حافظه بکار ميرود که ميتواند به آساني به وقايع همرويده بپيوندد. 2- فعال سازي اين واحد هيجان ميتواند به بازيابي وقايع مرتبط با آن کمک کند. 3- اين امر موضوعات هيجاني را براي استفاده در تداعي آزاد، خيال پردازيها و طبقه بندي ادراکي تحريک ميکند. القاء مکرر خلق مثبت ميتواند به ايجاد مسيرهاي ضدافسردگي بينجامد (آلادين، 2007؛ اسچوارتز، 1984). گلداپل و همکاران (2004) از تصويربرداري کارکردي مغز شواهدي ارائه كردهاند که نشان ميدهند CBT در پاسخدهندگان به درمان تغييرات قشري خاصي ايجاد ميکند.
پيشنهادات پس هيپنوتيزمي: هيپنوتيزم پيشنهادات پيش هيپنوتيزمي ارائه ميدهد که ميتوانند در اصلاح رفتارهاي دشوار، شناختهاي کج کار وهيجانات منفي بسيار قدرتمند باشند. اغلب پيشنهادات پس هيپنوتيزمي براي شکل دهي رفتار استفاده ميشوند. بارويز (1973) پيشنهاد پس هيپنوتيزمي را يک شکل از شرطي سازي سطح بالا درنظر ميگيرد که بعنوان تقويت مثبت يا منفي به ترتيب براي افزايش يا کاهش احتمال رفتارهاي مطلوب يا نامطلوب کار ميکند. کلارک و جکسون (1983) پيشنهادات پس هيپنوتيزمي را براي افزايش اثر مواجهه با بافت طبيعي در افراد مبتلا به آگروفوبيا بکار برده است. ياپکو (2003) پيشنهادات پس هيپنوتيزمي را يک بخش بسيار ضروري فرايند درمان درنظر ميگيرد بشرطي که بيمار بخواهد احتمالات جديد را در تجربه بعدي انجام دهد. از اينرو بسياري از متخصصان باليني از پيشنهادات پس هيپنوتيزمي براي شکل دهي رفتار استفاده ميکنند.
هيپنوتيزم به آموزش خود هيپنوتيزمي مثبت کمک ميکند: آموزش خود هيپنوتيزمي را ميتوان با القاء ديگر هيپنوتيزمي و پيشنهادات پس هيپنوتيزمي تقويت کرد. بيشتر تکنيک هايي که در بالا ذکر شدند را ميتوان تحت خود هيپنوتيزمي تمرين کرد و بنابراين ميتوان خود هيپنوتيزمي مثبت را بوسيله دور کردن شيفتگي به پيشنهادات منفي ايجاد کرد. بيماران مبتلا به اختلالات هيجاني مختلف تمايل دارند بطور منفي نشخوار کنند که ميتوان آن را يک شکل از خود هيپنوتيزمي منفي درنظر گرفت (آلادين، 1994؛ 2006، 2007؛ آروز، 1981، 1985). براي مثال، آبرامسون و همکارانش (آبرامسون و همکاران، 2002) رابطه بين آسيب پذيري شناختي و نظريه افسردگي بک را بررسي كردهاند. آنها آسيب پذيري شناختي را در زيربناي تمايل نشخوار منفي يافتند و ادعا کردند که افراد داراي آسيب پذيري شناختي در خطر بالاي درگيري در نشخوار هستند. نشخوار افسرده ساز شامل چرخه دائمياز افکار منفي است (ونزالف، 2004). شواهد نشان ميدهند که نشخوار منفي ميتواند به عاطفه منفي، نشانههاي افسردگي، تفکري با سوگيري منفي، حل مسئله ضعيف، انگيزه معيوب و بازداري از رفتار، تمرکز و شناخت معيوب و استرس و مشکلات فزاينده منجر شود (براي مرور، ليوبيمرسکي و تاچ، 2004 را ملاحظه کنيد). بطور ويژه، نشخوارکنندههاي افسرده در يک چرخه معيوب گرفتار ميشوند. آنها بعلت نشخوارشان، بطورشديدي از مشکلات زندگي شان آگاه ميشوند، ولي در عين حال قادر نيستند راه حلهاي خوبي براي آن مشکلات توليد کنند و بنابراين نسبت به توانايي براي تغيير زندگي شان احساس نا اميدي ميکنند(نولن- هوکيسما، 2002).آموزش خود هيپنوتيزمي مثبت، راهبردي براي اقدام متقابل در برابر نشخوارهاي منفي فراهم ميکند (آلادين، 2007).
هيپنوتيزم خود کارآمدي ادراک شده ايجاد ميکند: بندورا (1977) اعتقاد دارد که انتظار خود کارآمدي براي همه اشکال تغيير روان درماني امري اساسي است. تجربه هيپنوتيزم مثبت، بهمراه اين عقيده که فرد ميتواند هيپنوتيزم را تجربه کند و از آن براي درمان نشانهها استفاده کند، به فرد يک انتظار خودکارآمدي ميدهد. خود کارآمدي ادراک شده نه تنها حسي از اميد ايجاد ميکند بلکه همچنين بر پيامد درمان اثر ميگذارد (لازاروس، 1973).